برای دیدن یک لحظه در نگین نگات
هزار گونه در آیینه ها نگاه کردم
سکوت بود ودو چشمی که گم شدی دروی
و یک فسانهء نا گفته های پر دردم
نفس نفس به هوای تو زنده ام ورنه
ز بعد رفتن تو شهر از هوا خالیست
تو نیستی که بگویم چه حالتی دارم
گلوی ملتهبم از تْن صدا خالیست از فرشته جان ضیایی
کلمات کلیدی: